شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
پیر بسطام و مرد مردّد
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( همه چیز و هیچ چیز )
374

پیر بسطام و مرد مردّد

مرد بی‌فکر و فضولی بس مردّد بود
او نبود الّا در آگاهی تهیدستی
او دلش پر بود از تردید
روزی نزد قطب عالم هستی
شه و سلطان عرفان بایزید آمد
و نزد شیخ بنشستی
از او پرسید:
دیگران ‌گویند مرد کاملی هستی
چنین باشد؟
گر تو از خمخانه عشق و شراب معرفت مستی
توانی خواند فکر و ذهن مردم را!
پس بگو با من هر آنچه دارم اندر ذهن اگر از خاک دون رستی؟
و بسطامی به آن مرد اینچنین فرمود:
تو اندیشی به چیز کوچک و بی ارزش و پستی
و می‌پرسی تو آن چیزی که لایق نیست پرسش را
اگر زنجیرهای بسته بر ذهن خودت را نیک بگسستی
و با یک ذهن باز و فکر روشن سوی من می‌آمدی امروز
و قفل درب قلب خویش بشکستی
و گوش قلبت اکنون کر نبود و
می‌شنیدی از ته دل حرف‌هایم را
و قفلی بر زبان خویش می‌بستی
به جای این ملامت‌ها
تو از من می‌گرفتی آنچه شایستی