شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در اندرون نشسته همیشه نگار من
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
25

در اندرون نشسته همیشه نگار من

نور خداست نور دل داغدار من
عشقش ربوده از دل و جان اختیار من
با آنکه ظاهراً بود از چشم سر به دور
از چشم دل همیشه بود در کنار من
جام مئی است عذب و گوارا و خوش خوراک
آن را چو می کشم برد از دل قرار من
از بوی جانفزای دو زلفش شوم چو غرق
گم می شود کمال من و مشکسار من
در بی خودی اگر گذرانم تمام عمر
در محضر خدا گذرد روزگار من
گر من شهید غمزه خوبان شوم چه غم ؟
کافزون شود ز عشق بتان اعتبار من
پیکان دوست ، کُنج دلم را خراب کرد
شد گنج دل بهین سبب افتخار من
تو از برون همی طلبی روی آن نگار
در اندرون همیشه نشسته نگار من
عشقش به دل کنون چه بگویم چه می کند ؟
باشد گواه من سخن پر شرار من
جامی ز چشم خویش به دست « کمال » ده
تا بشکند شراب دو چشمت خمار من
تا نور یار من ز دل و جان پدید شد
گردید مونس دل و جان نور یار من
نور خداست مونس قلب شکسته ام
جز نور روی او نبود در دیار من