شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
هویدا از گل و از خار خویشی
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
31

هویدا از گل و از خار خویشی

تو پیدا هر زمان از کار خویشی
نمایان هر دم از رفتار خویشی
توئی پیدا و پنهان در همه حال
تو عین کرده و کردار خویشی
تو دریائی ، چه دریا ؟ قلزم عشق
ز موجت عاشق دیدار خویشی
توئی معشوق عشق و عاشق زار
که از معشوق عاشق زار خویشی
تو جام و باده و مینا و ساقی
تو مست و بی خود و می خوار خویشی
توئی شیرین و فرهاد فداکار
تو در دل دلبر و دلدار خویشی
تو مجنونی ولی در شکل لیلی
تو پیدا هر دم از آثار خویشی
تو داری جلوه ای از خار و از گل
هویدا از گل و از خار خویشی
ز رویت چون مظاهر گشت ظاهر
دمادم ظاهر از اظهار خویشی
ز نورت پر زمین و آسمان است
تو پیدا دائم از انوار خویشی
کسی نبود که سرّت را بداند
تو تنها واقف از اسرار خویشی
تو داری در « کمالت » گفتگوئی
یقیناً عاشق گفتار خویشی