شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
با خدنگ حسن خود قتل فراوان کرده ای
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
25

با خدنگ حسن خود قتل فراوان کرده ای

تا به زیر ابر گیسو ، روی پنهان کرده ای
حال ما را همچو زلف خود پریشان کرده ای
بوئی از گلزار رویت منتشر شد در جهان
بلبلان را تا ابد زان بو غزلخوان کرده ای
عکسی از شور شرابت جلوه کرد اندر جهان
زان عدم را تا قیامت مست و رقصان کرده ای
دلبرا بادت بشارت از خداوند جهان
چون به تیغ حسن خود فتح فراوان کرده ای
خود نمی دانی مگر ای شهسوار ملک حسن
با خدنگ حسن خود قتل فراوان کرده ای
گاه با ما از ره جان گفتگوها می کنی
گاه اندر خامشی ما را تو حیران کرده ای
از کمان ابروان با تیر مژگان از ازل
با دل مجروح ما بس لطف و احسان کرده ای
ای که داری در دهان سرچشمۀ آب حیات
از چه ما را در کنار بحر عطشان کرده ای ؟
تا که شمس عارضت تابنده شد بر ذرّه ای
ذرّه را از فضل خود خورشید تابان کرده ای
ای بت عیّار من ، ای دلربای شهر عشق
خویش را پنهان به زیر پردۀ جان کرده ای
اشک چشمم را ز شوق روی خوبت دلبرا
روز و شب چون ریزش باران نیسان کرده ای
ای شهنشاه جهان وی نور روی کبریا
مور را از جود خود همچون سلیمان کرده ای
ساقیا بازم عنایت کن شراب وحدتی
گر چه ما را از شراب عشق بریان کرده ای
گر چه پیدائی ز روی جمله ذرّات وجود
لیک خود را از ( کمال ) خویش پنهان کرده ای
ای طبیب جمله علت های بی درمان عشق
از عنایت درد ما را نیک درمان کرده ای