شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
از اشک دیدگانم جوئی کنم روانه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
40

از اشک دیدگانم جوئی کنم روانه

تا کرد تیر عشقش قلب مرا نشانه
نبود مرا نشانی درمردم زمانه
آسوده ام که اکنون بی نام و بی نشانم
بی نام و بی نشان را عیشی است جاودانه
گر یار دلربائی در حقّ ما جفا کرد
جورش به جان پذیرم هر لحظه عاشقانه
زیرا جفای معشوق در کام جان عاشق
شهدیست بس گوارا لطفی است بی کرانه
ای ماه عنبرین موی لختی اجازتم ده
تا خویش را ز عشقت بردارم از میانه
ای سرو نازنینم گر در کنارم آئی
از اشک دیدگانم جوئی کنم روانه
بلبل ز عشق گل شد تا این چنین غزلخوان
ترک هوای خود کرد شد دور ز آشیانه
دل بسته ام زمانی بر عشق تو به امید
باشد نصیب گردد وصل تو بی بهانه
جان « کمال » باقی خواهی اگر نمائی
ساقی بریز جامی از آن می مغانه