شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
آیا نکرده ای تو بر قتل من اشاره؟
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
44

آیا نکرده ای تو بر قتل من اشاره؟

از دیدۀ دل خویش تا کردمت نظاره
دل را ربودی از من ، ای مه به یک اشاره
تیری خدنگ و جانسوز ، بر دل رسیده امروز
تا قوس ابروانت ، دیدم به ماه پاره
از دیدن جمالت ، مرغ دلم پریده
از خاک تا بر افلاک ، تا کشور ستاره
جانا چو ماه بیند خورشیدوش جمالت
گیرد ز فرط خجلت از کار خود کناره
باد صبا ز من گو ، صیّاد دین و دل را
صیدت به خون فتاده ، با قلب پاره پاره
باکشته ات نظرکن ،ای دلفریب زیبا
چون با نظر توانی ، عمری دهی دوباره
شب تا سحر ز عشقت ، چون شمع در گدازم
جز این چه چاره سازم ، چون نیست راه چاره
ای سارق دل و دین ، دانی ز تیر مژگان
افکنده ای به قلبم ، هر لحظه ای شراره ؟!
در کاروان عشقت ره می برم پیاده
دیگر متاز بر من ، خود این چنین سواره
تا میزنی بر ابرو ، چین این چنین به رخسار
آیا نکرده ای تو ، بر قتل من اشاره ؟
ای آن که بر ضعیفی چو من دلت نسوزد
در سینه ات مگر هست یک قطعه سنگ خاره
هر چند بر ( کمالت ) جور و جفا نمائی
جورت به جان پذیرد هر لحظه بی شماره