شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
ای ملک عشق را پیر , من طفل خردسالم
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
46

ای ملک عشق را پیر , من طفل خردسالم

ای شاه بی مثالم ،وی مظهر جمالم
ای قلزم جلالم ، بنگر به بین چه حالم
تا گشت ابرویت خم ، خم گشت پشتم از غم
حیران شدم در عالم ، دلدادۀ وصالم
همواره همچو بلبل ، نالم ز عشقت ای گل
از شوق روی و کاکل ، مستغرق خیالم
تیر خدنگ دل دوز ، آمد به قلبم امروز
زان ناوک جگر سوز ، در خاک پایمالم
یارم کشیده خنجر ، از بهر قطع حنجر
گویم بزن ستمگر ، من صید خط و خالم
پایم به گل فروشد تا یار روبرو شد
اشکم ز دیده جوشد در صورت هلالم
تا بر دلم زدی تیر از جان خود شدم سیر
ای ملک عشق را پیر ، من طفل خردسالم
از آن لبان یاقوت جانا مرا بده قوت
تا من شوم دعاگوت ای باده زلالم
در بند زلف دلدار تا من شدم گرفتار
مانند شمع ناچار همواره در زوالم
تا آن جلال دینم داد از می یقینم
از جمله خادمینم از لطف ذوالجلالم
عکسش به دل فتاده جانم به کف نهاده
اکنون به باد داده دین و دل و « کمالم »