شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
که تا بینند اهل دل به زیر تیغ لبخندم
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
46

که تا بینند اهل دل به زیر تیغ لبخندم

زیارت می کنم هر دم تو را چون با تو پیوندم
به دام عشقت افتادم ولی همواره خرسندم
ز نور خود هدایت کن مرا ای شاه ربانی
که در زندان خود بینی ز جهل خویش دربندم
مرا گوید فضول شهر تا زان می نیاشامم
بکش ساقی مرا زین می که تا او نادهد پندم
اگر او می کند منعم ز می خوردن ، نمی داند
که من در خوردن آن از دل و جان آرزومندم
بیا ای ساقی خوبان بده فتوای خونم را
که تا بیند اهل دل به زیر تیغ لبخندم
اگر در حسن و درخوبی تو یکتای جهان هستی
نباشد در صنم بازی به دوران مثل و مانندم
مپندار ای صنم روزی که من چشم از تو بردارم
اگر برّند از عشقت به خنجر بند از بندم
چو دیدم روی ومویت را ز مرآت دل خونین
ز عشق کثرت و وحدت به عمر خویش جان کندم
« کمال » زنده دل گشتم ز عشق دلربای دل
ز شیرینی و خوشبوئی بسان شهد در قندم