شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
(شبی در یک باغ) روضه خلد برین بود عیان در مهتاب
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
51

(شبی در یک باغ) روضه خلد برین بود عیان در مهتاب

بنشستم به گلستان ز فراقت بی تاب
در شب چاردۀ ماه و لب جدول آب
اندران بزمگه انس و هوای دلکش
روضۀ خلدبرین بود عیان در مهتاب
بلبل از عشق گل و من ز خرامیدن سرو
همه شب تا به سحر هر دو نرفتیم به خواب
خواندن از بلبل و نالیدن و افغان از من
او ز عشق گل و من از غمت ای خانه خراب
همدم من همه او بود ز شب تا به صباح
خواندم او را به دل و داد مرا نیک جواب
گفتم ای مرغک مجروح ، که افکنده تو را
گفت گل کرده به خون روی خوش خویش خضاب
گفتم ای عاشق قربانی دلدادۀ عشق
من چو تو نیز گرفتارم و در بند عذاب
ناگهان آه جگر سوز کشید از دل خویش
گفت همدرد من ای زار گسسته اعصاب
بایدت سوختن و ساختن اندر ره عشق
تا که بریان شوی از سوختنت همچو کباب
گفتمش چیست دوای دل پردرد « کمال »
گفت چون شمع فنا گرد و مجو هیچ حساب
گفتم از عشق که فانی شوم ای کشتۀ عشق
گفت از عشق همان کس که تو را کرد خطاب
گفتمش مونس جان ساقی دل را گوئی
گفت آری مگر از او نگرفتی تو شراب
گفتمش کشت مرا زان شرر بادۀ عشق
گفت بهتر که همین است همان کار صواب