شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
من عیان در چشم هر مرد و زنم
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
48

من عیان در چشم هر مرد و زنم

هم کمال و کامل و اکمل منم
جان جان و جانِ هر جسم و تنم
بحر و امواج و حباب روی موج
باشد از روی حقیقت مسکنم
یک حقیقت هستم اندر کائنات
کائنات است ای عجب پیراهنم
گر بخواهی در جهان دیدارمن
دیدن اشیاء باشد دیدنم
حسن من از جمله عالم ظاهر است
لیک از انسان ظهوری احسنم
روشن است از من تمام کائنات
هر کجا خواهم شعاعی افکنم
من به تاریکی قلب ممکنات
دائماً همچون چراغی روشنم
مردمان جویند من را کو به کو
من عیان در چشم هر مرد و زنم
از زبان جمله اشیا ناطقم
ناطقی این سان چگونه الکنم
من چو دُرّم در دل ذرات کون
تو به سنگ پر جفایت مشکنم
در جمال عاشقان باشم مَلَک
در نهاد جاهلان اهریمنم
از ازل با حسن بی مانند خویش
در « کمال » خویشتن چون گلشنم