شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
توئی ای جان جهان عاشق و عشق و معشوق
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( غزلیات )
44

توئی ای جان جهان عاشق و عشق و معشوق

دلبرم از ره دل طرفه پیامی دارد
که شود کشتۀ من آن که مقامی دارد
دلم اندر خم زلفش ز ازل تا به ابد
بسته گردیده و زندان چو شامی دارد
هر که در نور رخش شمع صفت می سوزد
اندر آن سوزش خود اشک مدامی دارد
تا که شد جام دلم چون رخ او پر از خون
دائماً بادۀ گلرنگ به جامی دارد
گر چه از بویِ خوشش گشته جهانی مدهوش
منکر آن حس نکند زان که ذکامی دارد
آن که بر شمس رخش دید هلال ابرو
گفت در قبضه چو خونریز حسامی دارد
توئی ای جانِ جهان عاشق و عشق و معشوق
گر چه این هر سه جداگانه و نامی دارد
دارد از لطف ازل عیش و نشاطی جاوید
هر که در خانۀ دل ، کبک خرامی دارد
هر کجا می نگرم نیست به جز نور رخش
چون ز نورش همه آفاق نظامی دارد
ساقیا ریز به جام من شیدا ز کرم
زان می تلخ که خود کیف تمامی دارد
بر « کمال » و همه کس جود نماید همه دم
دلربائی که به شیراز غلامی دارد