شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
عشق
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( راه محبت )
641

عشق

عشق یعنی هر چه می بینی سراسر روی او
غمزه و چشم و لب و خال و خط و ابروی او
عشق یعنی دل بدور از یار بی تابش شود
زان ندارد هیچ آرامی به جز پهلوی او
عشق یعنی پیش یارت هیچ باشی او همه
سبزه ای کوتاه باشی پای سرو جوی او
عشق یعنی کمتر از یک ذرّه باشی در برش
خاک یا خاشاک باشی بر در باروی او
عشق یعنی اوّل او بودست و آخر باشد او
در دو عالم نیست جایی که نباشد کوی او
عشق یعنی باطن هر چیز ذات او بوَد
ظاهرش تصویر خاصی از رخ نیکوی او
عشق یعنی او که بوده از ازل قبل از جهان
تا ابد این سلسله جاری است در گیسوی او
عشق یعنی این جهان بودست روزی نقطه ای
من ندانم خال لب بودست یا هندوی او
عشق یعنی هر کسی عکس رخ یار من است
منحصر بر فرد و زیبا عکس های روی او
عشق یعنی از رگ گردن به من نزدیک تر
سر گذارد دل دمادم بر سر زانوی او
عشق یعنی حس شاعر در غزل های لطیف
حس سعدی، مولوی و خواجه و خواجوی او
عشق یعنی بی توقّع مهرورزی با همه
بی ریا خدمت به هر افتاده در اردوی او
عشق یعنی این نمایشنامه ی بس با شکوه
هر کسی در جای خود نیکوست بر سکّوی او
عشق یعنی ما یکی هستیم با هر چیز و کس
آن یکی سر وان دگر پا و یکی زانوی او
عشق یعنی هیچ چیزی را نخواهی بهر خود
هر چه او خواهد بخواهی می شوی همسوی او
عشق یعنی عکس روی یار باشد این جهان
هر چه می بینی در آن انگار دارد بوی او
وعده اندر ایستگاه راه آهن خط عشق
چارده ماه و دو اختر در قطاری سوی او
درب دیوان حقیقت باز بر روی همه
تا قیامت شاعری بنشسته رو در روی او