346
حماسه قلندران
امروز این آتشکده در سینه غوغا میکند
زرتشت عزم گوهر خورشیدی ما میکند
کوروش برای این وطن برخیزد اندر جان من
شاه کبیر پارسی انصاف انشا میکند
گویا طبیب شاعری آهنگ کویم کرده و
مانی به رسم عیسوی نقشی چو بودا میکند
سلطان عرفان سوی من از شهر بسطام آمده
اینجا کلاس آخر توحید برپا میکند
کوس انالحق میزند حلاج در دیوان من
راز مگوی عشق را دیوانه افشا میکند
چون شاهنامه میکنم بر پا حماسه نو به نو
گویی حکیم توس در این خانه مأوا میکند
شاه و حکیم خسروانی بوالحسن باز آمده
فرهنگ ایرانی جوانمردانه احیا میکند
یاران ابوالخیر آمده از عالم سیر آمده
هر چه بداند بوعلی خواجه تماشا میکند
دانای هر علم زمان خیام رند لامکان
مست است و با صدها رباعی خلق شیدا میکند
خواجه ابوالمجد آمده وین خطه در وجد آمده
از نو قلندر عشق را مستانه معنا میکند
از دار و نفت و بوریا وز آتش و خاکسترش
عین القضات آمد برون بیداد رسوا میکند
از مخزنالاسرار و از لیلی و مجنون گویدت
وان هفت پیکر را نظامی خلق اعضا میکند
از هفت شهر عشق و از سیمرغ در قاف کهن
عطار آه خلق را با ناله سودا میکند
شیخ شهید آن نور اشراق آمده ایرانیان!
چون مولوی میرقصد و در شهر بلوا میکند
سعدی گلستانی دگر آورده و در بوستان
نقل از رخ و خال لب و سر سویدا میکند
درس قمار مولوی بر امر شمسالحق مرا
آگه ز عمق داستان خضر و موسی میکند
عهدی است بین حافظ و این بی سر و پا عاشقان
هر بار میخواهم از او امروز و فردا میکند
از جام جامی جرعهای آوردهام کان سنگ را
مجنون لیلا میکند مست زلیخا میکند
نادم ز قیل و قال دانش شد بهایی عاقبت
وز علم عشق آخر سخن در نان و حلوا میکند
آید صدای پای آب از کوی سهراب ای وطن
شوری به پا با رنگها این مرد تنها میکند
جان حقیقت چون بهادر خیزد از جا و کنون
این سرزمین خشک را از نو شکوفا میکند

