97
دریچه نگاه تو
چه شود که من جهان را ز ره نظر ببینم
ز دریچه نگاه تو پر از شکر ببینم
چو بهشت غرق رامش و پر از نشاط و شادی
پر عیش و نوش و عشرت همه شور و شر ببینم
چه شود که از نگاهت همه را یکی ببینم
و به چشم دل جهان را نه به چشم سر ببینم
همه را ز خود ببینم و به جایشان نشینم
چو نظر کنم به هر سو ز خدا اثر ببینم
نکنم درنگ بر حالت ناگوار هرگز
غم و درد و رنج و سختی همه در گذر ببینم
چه شبی گذشت بر من ز فراق روی مه دی
چه شود سحر صبا را ز تو خوش خبر ببینم
چه شود اگر بیایی و ببینمت حضوری
نه به ماه مهر و آبان که به شهرور ببینم
چه شود به محضر تو همه دم حضور یابم
و شوم فقط تماشا و تو مستمر ببینم
چه شود که سهل گیرم همه مشکلات عالم
چه شود تمام هستی چو تو مختصر ببینم
چه شود فنا شوم من پس مردمان چشمت
دل خویش در تماشا و نظارهگر ببینم
چه شود اگر حقیقت بچکد به بحر شادی
و دلش به عمق دریای تو غوطهور ببینم

