شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
وقتی که می‌خندی
ابوالفضل حقیقت
ابوالفضل حقیقت( غزلیات تازه )
126

وقتی که می‌خندی

دلم می‌لرزد از شادی گلم وقتی که می‌خندی
ندیدم چون تو زیبا رو نداری هیچ مانندی
مده بر باد زلفت را پریشان می‌کنی جان‌ها
سر هر تار گیسویت دلی دیوانه می‌بندی
ز کوه غم رها گردد دلم از خنده‌های تو
ز روی مرحمت مهمان نما دل را به لبخندی
چه نقاشی چنین زیبا کشیده لعل لب‌ها را
به چشمانت عسل پاشیده از صدها گل قندی
بدیدم در شهودی تازه در محراب ابرویت
به عمق چشم‌های تو پس مفهوم خرسندی
چگونه این همه نیکی در ابنای بشر گنجد
تو را نتوان بشر خواندن که تندیس خداوندی
مرا از چارچوب عقل و دین یکجا رها کردی
چه خوش از چاله بیرون کردی و در چاه افکندی
شب سخت جدایی من به چشم خویشتن دیدم
دلم از بیخ و بن یکجا تو می‌رفتی و می‌کندی
چگونه در غزل گویم چه آمد بر سرم بی‌ تو
که در دفتر نمی‌گنجد «حدیث آرزومندی»
همه خوبان عالم را ز شهر دل برون کردم
نخواهد غیر تو قلبی که دارد با تو پیوندی
اگر یک لحظه در غفلت ز روی تو جدا بودم
بجز اینکه غلط کردم ندارم هیچ ترفندی
زمین در انتظار یک بهار دیگرت باشد
الا ای باغ عرفانی که در پایان اسفندی
عجب دارم کجا و کی دوباره وقت آن گردد
که زاید مادر گیتی چنین دردانه فرزندی
حقیقت واله و شیدا و مجنون گشته ای زاهد
نصیحت را رها کن چون نمی‌گیرد دلش پندی