شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۶۷۱
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( غزلیات )
45

غزل شمارهٔ ۶۷۱

جیب شب آفتاب چون بگشود
از گریبان روز رو بنمود
شب امکان خیال بود نماند
هست روز و وجود خواهد بود
غیر او نیست ور تو گوئی هست
او به خود دیگران به او موجود
عقل چون شب برفت و روز آمد
خاطر ما از این و آن آسود
یک حقیقت که آدمی خوانند
گه ایاز او به نام و گه محمود
عالمی را به رقص آورده
قول مستانه ای که او فرمود
نعمت الله گرد نقطهٔ دل
همچو پرگار دایره پیمود