شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۴۱۳
سیف فرغانی
سیف فرغانی( غزلیات )
60

شمارهٔ ۴۱۳

ای چشم من از رخ تو روشن
چشمی بکرشمه بر من افگن
اکنون که بدیدن تو ما را
شد چشم چو آب دیده روشن
جان و دل و عقل هر سه هستند
در عشق تو چون دو چشم یک تن
ای مردم چشم دل خیالت
دارم ز تو من درین نشیمن
در جامه تنی چو ریسمانی
در سینه دلی چو چشم سوزن
دل در طلب تو هست فارغ
چون مردم چشم از دویدن
روی تو بنیکویی مه و نور
چشم من و خواب آب و روغن
شد چشم بدو زبان بدگوی
اندر حق تو ز همت من
نابینا همچو چشم نرگس
ناگویا چون زبان سوسن
ای دلبر دوست تو همی باش
ایمن پس ازین ز چشم دشمن
تا چشم بود نهاده در سر
تا جان باشد نهفته در تن
از روی تو چشم برنداریم
کز روی تو جان ماست گلشن