شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در حکم راندن پادشاه
سنایی
سنایی( الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل الامان )
118

در حکم راندن پادشاه

پایهٔ قدر آن جهانی جوی
سایه و فرّ آسمانی جوی
همّت اندر نهاد عالی دار
دل ز کار زمانه خالی دار
دست از این آبهای جوی بشوی
شربت از آب حوض کوثری جوی
ملک باقی کمال ساز بُوَد
ملک دنیا خیال باز بود
نیست این ملک دهر را حاصل
ملک بقی طلب برآن نه دل
دل چه بندی در این سرای مجاز
همت پست کی رسد به فراز
اوست مقصود هر دو عالم تو
زو تسلی رسد بدین غم تو
به سگان مان برای مرداری
سایه و فرّ استخوان خواری
امر و نهی زمانه خوابی دان
سرِ آبش تو چون سرابی دان
تشنه چون زی سراب روی نهاد
پشت اقبال در برو بگشاد
چکنی پنج روزه ملک خیال
کز پی تست ملک عزّ و جلال
به سراب از سرِ طمع مشتاب
زانکه نبود سراب را پایاب
صدهزاران جنیبت اندر زین
هست پیش سرای پردهٔ دین
اوت ره داد اوت شه دارد
اوت برداشت او نگه دارد
تخت تو بر رخ زمین عارست
گردن چرخ بهر این کارست
کام زخم زمانه کام تراست
اشهب و ادهمش لگام تراست