شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت شمارهٔ ۳۹
سعدی
سعدی( باب دوم در اخلاق درویشان )
110

حکایت شمارهٔ ۳۹

یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته.
عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح او نظر کرد.
جوان از خواب مستی سر بر آورد و گفت:
اذا مَرّوا بِاللغو مَرّوا کراماً
اذا رأیت اثیما کُن ساتِراً و حلیماً
یا من تُقَبِّح امری لِمَ لا تَمُر کریما
متاب، ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن