شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۱۵ - النوبة الثالثة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲- سورة البقره‏ )
59

۱۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ... الآیة از روى طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثرى دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند من علامات الاشتیاق تمنّى الموت على بساط العوافى عجب نیست کسى را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایى و ناکامى وى را آرزوى مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردى است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسى است بر آتش سوزان، گرداگرد وى خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کى از این محنت برهد و خرمن جدایى آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزى بدر آید، بزبان شوق گوید.
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم‏
آرى! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحى آمد که یا داود قل لشبّان بنى اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیرى؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟ احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت رأیت فى المنام انّک تموت الى سنة فان استعددت للخروج گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو مى فرو شوى نگر تا رفتن را ساخته باشى. عبد اللَّه جواب داد احلتنى على امد بعید روزگارى دراز در پیش ما نهادى، یک سال دیگر ما را اندوه هجران مى‏باید کشید و تلخى فراق مى‏باید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.
یا من شکى شوقه من طول فرقته
صبرا لعلّک تلقى من تحبّ غدا
عنس غفارى قومى را دید که از طاعون مى‏گریختند، گفت یا طاعون خذنى اى طاعون تو گرد آنان گردى که ترا مى‏نخواهند چرا بر ما نیایى که ترا بجان خریداریم؟
بشر حارث از اینجا گفت ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الّا مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم! شور دلست که برید مرگ را دشمن است. این کراهیت قومى را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.
ازینجا گفتند مرگ راحت قومى است و آفت قومى قومى را روز دولت است، و قومى را رنج و محنت، قومى را عنا، و قومى را عطا، قومى را بلا و قیامت، و قومى را شفا و سلامت، قومى را نهایت مدت اشتیاق، و قومى را بدایت روز فراق. ملک الموت بر رابعه عدوى رسید، رابعه گفت تو کیستى؟ گفت من هادم اللّذاتم موتم الاطفالم مرمّل الأزواجم رابعه گفت: اى جوانمرد چرا از خود همه خصلتهاى بد نشان میدهى و از آن خصلتهاى نیک هیچ نگویى؟ گفت آن چیست؟ رابعة گفت و انت موصل الحبیب الى الحبیب سفیان ثورى هر گه که مسافرى را دیدى و آن مسافر گفتى شغلى بفرماى، سفیان گفتى اگر جایى بمرگ رسى درود ما بدو برسان و بگوى‏
گر جان باشارتى بخواهى زرهى
در حال فرستم و توقف نکنم
بلال حبشى در نزع بود عیال وى میگفت وا حزناه! بلال گفت چنین مگوى لکن میگوى وا طرباه! غدا نلقى الاحبة محمدا و حزبه. عبد اللَّه مبارک در وقت نزع میگفت و مى‏خندید لمثل هذا فلیعمل العاملون شلبى را مى‏آرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت:
کلّ بیت انت ساکنه
غیر محتاج الى السّرج‏
وجهک المأمول حجتنا
یوم یأتى النّاس بالحجج‏
آن شب که رخ تو شمع کاشانه ماست
خورشید جهان فروز پروانه ماست‏
بو العباس دینورى مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیر زنى عارفه حاضر بود، آن سخن بروى تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد. بو العباس گفت موتى جان در باز اى پیر زن، گفت.
جا نیست نهاده‏ایم فرمانى را
در عشق کجا خطر بود جانى را‏
این بگفت و نعره بزد و جان بداد.
قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن، که هم روح روح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ جاى دیگر گفت نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ. و جبرئیل ع چون وحى پاک گزاردى گاهى بصورت بشر آمدى گاهى بصورت ملک، هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردى بصورت بشر بودى، و حدیث دل در میان نه. چنانک گفت هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ باز چون حدیث محبت و صفت عشق و و رموز دوستى بودى بصورت ملک آمدى، روحانى و لطیف، و بدل مصطفى پیوستى قرآن وحى بگزاردى سرّا بسرّ، و کس را برو اطلاع نه، پس چون باز شدى و از دیار دل او برگشتى، مصطفى گفتى فیفصم عنّى و قد وعیته. و قیل لمّا کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمشاهدة مستغرقا بهذا الحدیث، نزل الوحى بقلبه اولا فقال له نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ ثم انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه، و تنزل من ذروة الصحبة إلى حضیض الخدمة لحظوظ الخلق و هو رتبة اهل الخصوص. و قد ینزل الوحى على سمع قوم اولا ثم على فهمهم ثم على قلبهم ترقیا من سفل المجاهدة الى علوّ المشاهدة و ذلک رتبة اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما.
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ الآیة چه زیان دارد جبرئیل و میکائیل را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و مى‏نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن‏ایم در در حق اولیا همین گفت «من اذى ولیّا من اولیائى فقد بار زنى بالمحاربة».
وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ الآیة چند که رب العالمین شکایت مى‏کند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخى و ستیز ایشان در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، از اوّل کافران مکه را میگفتند قد اظلّکم زمان نبى الحرم الذى یخرج بمکة و یصدّق بما فى کتابنا میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکى، رسول امّى، گزیده عالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یارى دهنده ما بر شما. و در تضاعیف روزگار همین دعا مى‏گفتند: خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریة نام وى میخوانیم و صفت وى میدانیم، و دشمن خود را بوى مى‏ترسانیم، بیرون آر خداوندا وى را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوى کافر شدند، و توریة که در آن صفت و نعت وى بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویى خواندند، و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند. رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهموارى و بى رسمى ایشان و ذلک فى اثر عکرمه رض قال انّ اللَّه عزّ و جلّ یرید ان یذّکر شأن ناس من بنى اسرائیل فقال یا سماء انصتى، و یا ارض اسمعى انّى عهدت الى عباد من عبادى، ربّیتهم فى نعمتى و اصطفیتهم لنفسى، فردّوا علىّ کرامتى و رغبوا عن طاعتى و اخلفوا وعدى، یعرف البقر اوطانها و الحمر ربّها فتنزع الیها! فویل لهؤلاء القوم الّذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الّذى علیهم، نالوا کرامتى و سمّوا احبّائى، و نبذوا احکامى، و عملوا بمعصیتى و هم یتلون کتابى، و یتفقّهون فى دینى. لغیر مرضاتى یقرّبون بى القربان، و قد ابغضتهم ممن کلّ نفسى، و یذبحون لى الذبایح الّتی غصبوا علیها خلقى، یصلّون فلا تصعد الىّ صلواتهم، و یدعون فلا یعرج الىّ دعاؤهم، و هم یخرجون الى المسجد و فى ثیابهم الغول، و لو انّهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصى، ثمّ سألونى لاعطینّهم ما سألوا، و جعلت جنّتى لهم منزلا، و لکنّ کذبوا علىّ و ظلموا عبادى فاکل ولىّ الامانة امانته، و اکل ولیّ الیتیم ماله، و جحدوا الحق، ویل لهؤلاء القوم! لو قد جاء وعدى لو کانوا فى الحجارة لتشققت عنهم بکلمتى، و لو قبروا فى التّراب للقطّهم بطاعتى، انّما اکرمت ابراهیم و موسى و داود بطاعتى و لو عصونى لانزلتهم منزلة اهل المعاصى.