شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۴۷ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۲- سورة البقره‏ )
61

۴۷ - النوبة الثانیة

قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ الآیة... میگوید آنک آن پیغامبران، آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران، ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونى دادیم در برترى بچیز چیز از فضائل، همه پیغامبران برتران از همه آدمیان، وانگه مرسلان مهینان از دیگران، وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت، و نوح در اجابت دعوت، و ابراهیم در خلت، و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت، و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت، و موسى در مناجات و مکالمت، و عیسى از مادر بى‏پدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات‏اند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانى‏اند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» ایشانراست درجه‏هاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بى‏رنج، هر که امروز اندوهگن‏تر، فردا شادتر، هر که امروز ترسنده‏تر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشنده‏تر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزه‏ها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفته‏اند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مى‏سازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مى‏بردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفته‏اند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمى‏گذارد و نمى‏خواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمده‏اند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصب‏اند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفته‏اند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏