652
پرواز
سفر ، کنایه ای از مرگ است
 همین که بال هواپیما 
 ترا ز خاک به سوی پرنده ها راند 
 دلت به مرغ گرفتار در قفس ماند
  تو در هواپیما 
 میان عالم پیدا و عالم پنهان 
 نه در کمند زمینی ،  نه در کمان زمان 
ز هست و نیست رهایی ، چگونه می دانی
 که کیستی و کجایی ؟
تو در هواپیما 
میان نقطه ی آغاز و نقطه ی پایان 
 ز رفت و آمد این گاهواره در تابی 
دل تو بیدار است 
ولی تو در خوابی
سفر ،  چکامه ی شیوایی است 
تو آن علامت اعجابی
که گاه با همه خردی نشان تحسین است 
تو از ازل به ابد می روی ، سخن این است 

