245
چراغی در شب دریا
 باری به دوش داشتی از دور دست ها 
 باری پر از غرور و درستی 
باری که دسترنج کمال و کلام بود 
تصویری می کشیدی بر پرده ی سپید 
تصویری از همیشه و هرگز
تصویر ناتمام تو ،  نقش تمام بود 
افسانه می سرودی با لفظ ناشناس
 لفظی نقابدار معانی
بدرود در کلام تو ، عین سلام بود 
در لحظه ی هجوم جوانی
زخمی به سینه یافتی از هجر آفتاب 
زخمی که لطمه هاش پس از التیام بود 
شب را همیشه دشمن خود می شناختی
 اما ، به نیروز میانسالی
 مغز تو را ستاره مسخر کرد 
 این انتقام شب بود ، این انتقام بود 
آه ای برادر ، ای به سفر رفته 
 گویی ترا ز بندر پنهان صدا زدند 
شاید که گمرهان شب دریا 
 حاجت به نور سرخ چراغ تو داشتند 
 آری ، چراغ قلب تو یاقوت فام بود 

