275
شام بازپسین
باد از کرانه های شب ناشناخته
  بوی تن برشته ی مردان را 
 بر سفره ی گشاده ی ما می ریخت 
 ما ،  جام های خود را بر هم نواختیم 
 اما ، سبوی ایمان درما شکسته بود 
ما ، هیچ یک به چهره ی هم ننگریستیم
  ما ، لقمه های خونین در کام داشتیم
  هر لقمه ، بغض گریه ی ما بود 
 کز ضربه های خنده ی بیگاه می شکست 
 ما ، در طنین خنده ی خود می گریستیم 
ما ، در شبی که بوسه خیانت بود 
 سیمای مهربان و سرسبز دوست را
  در هاله ی سپید نبوت 
 با آن زبان سرخ تر از شعله سوختیم 
 ما ، عشق را به بوسه ی نفرت فروختیم 
 ما ، یار را که نعره ی حق می زد
  در پای داردوزخی دشمن 
 با سنگ بی تمیزی آزردیم
 ما ،  بایزید را به یزیدی گماشتیم 
 ما ، پارساتر از همه ناپاکان 
 ناخن به خون دوست فروبردیم 
 ما ، کرسی بلند تفکر را
  مانند نه سپهر معلق 
در زیر پای لنگ تملق گذاشتیم 
ما ، برج ها ز جمجمه ها برفراشتیم 
 ما ،  فتحنامه ها به کفن ها نگاشتیم
  ما ،  کوردیدگان 
در جستجوی جوهر دانایی
انگشت های کورتر از دل را 
 بر واژه ها و خط ها لغزاندیم 
 چندان که نام هفت خطان زمانه را 
 برجسته تر ز خال بتان خواندیم
  ما ،  خشت ها بر آب زدیم آری
ما ، سنگ ها به آینه افکندیم
 ما ، گور دختران فضیلت را 
 مانند تازیان بیابانگرد
  در شوره زار جهل و جنون کندیم 
 ما ، لاشه های خود را بر دوش داشتیم 
 ما ، دانه های اشک و عرق را 
 در کشتزار خوف و خجالت 
می کاشتیم و می درویدیم 
ما ، روح را به خدمت تن می گماشتیم 
ما ،  در قمارخانه ی تاریخ 
میراث نسل های کهن را 
 چون ننگ و نام ،  باخته بودیم
 ما ،  لذت اسیر شدن را 
 در دام اقتضای زمانه 
 چون طعم می ، شناخته بودیم 
 در آسمان ، طلایه ی صبحی عیان نبود 
 زخم عمیق خنجر خورشید 
 چون یادگار کهنه ای از سالیان دور 
 دل های سرد ما را می سوزاند 
باران ،  گیاه عافیت ما را 
با ریزش مدامش می پوساند 
 ما ، ریزه خوار خوان زمین بودیم 
 ما ، پاره های پیکر یاران را 
 در کاسه های خون زده بودیم 
 ما ،  در شب سیاه یهودایی
 مهمان شام بازپسین بودیم 

