1197
دو روز یا ده سال ؟
همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من
 بریده باد زبانم ، چه ناروا گفتم 
تو نیمه نیستی ای جان ، تمام من هستی
 اگر به قهر بگیرد ترا خدا از من 
چگونه بی تو توانم زیست ؟
چگونه بی تو توانم ماند ؟
چگونه بی تو سخن بر زبان توانم راند ؟
همیشه در من بودی ، همیشه می خواندی
 صدای گرم تو در استخوان من می گشت 
همیشه با من بودی ، همیشه دور از من 
همیشه نام خوشت بر زبان من می گشت 
 غروبگاهان ، در کوچه های خلوت شهر 
 که بوی پیچک ، هذیان عاشقی می گفت 
تو در کنار من آهسته راه می رفتی
و در کرانه ی چشمان کهربایی تو 
بهار ، در چمن سبز باغ ها می خفت 
شبی که باران در کوچه ها فرو می ریخت 
تو می رسیدی و ، باران موی تو بر دوش
ز موی خیس تو ، عطری غریب بر می خاست
 من از تنفس عطر غریب او ، مدهوش
در آن خیابان ، شب های سبز فروردین 
صدای پای تو و پای من طنین می بست 
 نسیم ، بوسه ی ما را به آسمان می برد
 و سایه های من و تو ز روشنایی ماه 
 چه نقش ها که در آیینه ی زمین می بست 
چه نیمه شب ها کز پشت شیشه های کبود
 ستاره ها را با هم شماره می کردیم 
و چون زبان من و تو ز گفتگو می ماند 
 نگاه می کردیم و اشاره می کردیم 
 دو روز یا ده سال ؟
نمی توانم ، هرگز نمی توانم گفت 
 ازین خوشم که فروبست ریشه در دل ما
 گلی که از پس ده سال یا دوروز شکفت 
 ز من مپرس که ایا زمان چگونه گذشت 
که من حساب شب و روز را نمی دانم 
من از تو ، یک تپش دل جدا نمی مانم
 من از تو ، روی نخواهم تافت 
 من از تو ،  دل نتوانم کند 
 تو نیز دانم کز من نمی بری پیوند
  همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من 
مباد آنکه بگیرد ترا خدا از من 

