202
گیاه و سنگ نه ، آتش
با شکوه شوربختی ام 
با سرشت خاک و طبیعت درختی ام 
 در کویر خشک غربت زمینیان 
از سلاله ی نجیب آفتاب ، زاده ام 
 با سکون سنگ و با تلاش باد 
 با شتاب آتش و شکیب آب ، زاده ام 
 زیر گنبد طلایی غروب 
 دست ها به سوی آسمان گشاده ام 
 در جلال شامگاهی کویر 
آخرین مسافر پیاده ام 
ریشه ی من درخت این درخت پیر 
این کبیر سالخورده ی کویر 
از عصاره های رایگان پر است 
از عصاره های هر گیاه زنده ، هر گیاه مرده ، هر گیاه نیمه جان پر است
 ریشه ی من درخت این درخت پیر 
 این دلیر سرکش کناره گیر
 از جوانی جوانه ها 
از طراوت ترانه ها
  از رسوب رودخانه ها 
 از زلال نیلگون آسمان ، پر است
 میوه های تازه ام ، پرندگان کوچکند 
قطره های شبنمم ، ستارگان روشنند 
 این پرندگان روز
 این ستارگان شب 
 چون سر از شکاف سینه ی فراخ من برآورند 
ارمغان دوستی ، مرا 
نغمه های نوتر و اشاره های خوشتر آورند 
باد ، همچو مادری که از میان گیسوی سیاه دخترش
 تار چندگانه ی سپید را جدا کند 
 برگ های زرد را 
 از میان برگ های سبز من تکانده است 
آسمان ، فراز شاخسار من 
نرمتر ز سینه ی کبوتران 
مخمل کبود گسترانده است 
گرچه سخت تر ز صخره ای گران 
 در مسیر گردباد سالیان 
 مانده ام هنوز و ، ایستاده ام هنوز
دستها به سوی آسمان گشاده ام هنوز 
 لیکن آهن و گیاه و سنگ نیستم 
بی خبر ز نام و ننگ نیستم 
 آتشم که شعله می کشم 
 عاری از شتاب و عاجز از درنگ نیستم
 سال ها گذشته است وچشم انتظار من 
همچنان به سوی آسمان گشاده است 
آسمان ، مرا به معجزه ی بزرگ وعده داده است 
روزی از کنار من ، مسافری گذشت 
 رفت و برنگشت 
آسمان ، مرا به بازگشت او نوید داده است 
نقش بسته این نوید خوش به لوح خاطرم 
 روز و شب در انتظار بازگشت آن مسافرم 

