شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
باغ
نادر نادرپور
نادر نادرپور( دختر جام )
129

باغ

کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند
آن لحظه ی گریخته ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و زادگاه توست
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کوکب ستاره ایست