234
گریز
گر بایدم گشود دری را 
 وقت است و صبر بیشترم نیست 
 خواهم رها کنم قفسم را 
 بدبخت من که بال و پرم نیست 
 دل زانچه هست و نیست بریدم
  تنها غم گریختنم هست 
خواهم سفر کنم به دیاری
کانجا امید زیستنم هست 
تنها و بی پناه و سبکبار
 سرگشته در سیاهی شب ها 
گاهی به دل امید تکاپوی
گاهی سرود تازه بلبل ها  :
گویم منم رها شده از عشق 
گویم منم جدا شده از یار 
خواهم که از تو هم بگریزم 
ای شعر ، ای امید دل آزار 
بر چنگ من نمانده سرودی
کز مرگ و غم نشانه ندارد 
چنگم شکسته به که همه عمر 
یک بانگ شادمانه ندارد 
زین پس به چنگی ار فکنم دست 
جز نغمه ی نشاط نسازم 
بیهوده نقد زندگیم را 
 در پیشگاه مرگ نبازم 
دیگر بس است این همه ماندن 
بر لب ترانه ی سفرم هست
 خواهم رها کنم قفسم را 
 خوشبخت من که بال و پرم هست !

