255
بی پناه
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
 چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای 
 از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال 
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای 
 در کوره راه زندگیم جای پای تست 
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید 
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست 
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید 
 افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت 
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من 
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
 زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من 
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من 
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند 
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد 
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند 

