شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۵۰ - انشدنا الامام للحلاج لنفسه فی المراثیه
خواجه عبدالله انصاری
خواجه عبدالله انصاری( طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات )
84

بخش ۵۰ - انشدنا الامام للحلاج لنفسه فی المراثیه

انعی الیک قلوبا طال ما هطلت
سحایب الوجد فیها ابحر الحکم
انعی الیک نفوسا طاح شاهدها
فیما وراء الغیب فی شاهد القدم
شیخ الاسلام گفت اناراللّه برهانه: کی وقت جنید با ذوالنون، فرا فلیح بغدادی مجنون رسید، ویرا گفت: مرا بنه گوئی که این جنون تو از چیست؟ جواب داد:
حبست فی الدنیا فجننت
بفراقه من رسوم دارسات
«و دمن البیتان، انشدناه للمجنون»
شیخ الاسلام گفت: که بوالحسین هاشمی گوید: که من حاضر بودم که یکی از جنید پرسید: که دل کی خوش بود؟ گفت آنوقت: کی او در دل بود.
شیخ الاسلام گفت: که نه او در دل جاء گیر است قرب ازو در نعت تقدیر است. سخن نه بامنکران می‌رفت کی با جوانمردان می‌رفت. در دل یاد اللّه بود، و مهر اللّه بود و نظر اللّه بود.
شیخ الاسلام گفت: که دانی که دل کی خوش شود؟ که او ناظر بود. دانی که کی خوش بود؟ که او حاضر بود. قال اللّه تعالی: ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب و القی السمع و هو شهید.
والبد الطیب: دل خوش. حیوة طیبة وقتی خوش و زندگانی خوش.
انشدناه لنفسه:
الدارخالیه،الرحاح صافیة
والنفس صادیة والوصول مأمول
شیخ الاسلام گفت: کی زجاج ٭ پرسید جنید را از دوستی. جنید گفت: از اشارات می‌پرسی یا از دعوی می‌پرسی؟ گفت نه. گفت: پس از چه می‌پرسی؟ گفت: از عین دوستی.
جنید گفت: عین دوستی آنست: که ار خلق آن دوستداری، که ملک از ایشان دارد. و آن زشت دارد، عین دوستی اینست، دیگر همه حواشی ایذ پوست.
شیخ الاسلام گفت: کی احد حنبل گفت رحمت اللّه علیه: که کمینه چیز در دوستی موافقت است، و از عین دوستی نشان نیست، و عبارت را ازان توان نیست. ازل دوستی راستیست، و میانه مستی. و آخر نیستی.
وانشدناه لغیره.
بقلبی شیئیلست احسن وصفه
علی انه ما کان فهو شهید
تمر به الایام تحسب ذیلها
فتبلی به الایام و هو جدید
شیخ الاسلام گفت، کی زجاج ٭ گفت: خلق را ازین سخن گویم، اما عهد کرده‌ام، که جز به بصیرت نروم.
شیخ الاسلام گفت: که امیرالمومنین علی کرم اللّه وجهه، بر مجلس حسن بصری بگذشت وی سخن می‌گفت خلق را. علی ویرا گفت: حسن! چه چیز نماید ترا ایذر؟ گفت: علم. «گفت» چه چیز بدارد ترا ایذر؟ گفت: ورع و تقوی.گفت: چه چیز فرو دارد ترا از ایذر؟ گفت. طمع. گفت سخن گوی! کی چون تو سخن باید گفت. یعنی ترا روا باشد کی سخن گویی که به بصیرت ای! از کتانی ٭ پرسیدند: کی مرد کی ازین سخن باید گفت؟ گفت: آن وقت کی از حق دریابد تا خلق از وی دریابد. قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی و لا تکن من الغافلین واغظ علیهم قولاً سدیداً قولاً بلیغاً. قولاً معروفاً.
و قال ذوالنون: اقبح الغفلة بالالباء والعلة بالاطباء والسلوة بالاحباء. شیخ الاسلام گفت: که عبداللّه بستی گوید، کی جنید گفت: ارمرد این سخنان ما از وراء هفتاد پرده قبول کند، آخر از اهل آنست.
شیخ الاسلام گفت: که آن هفتاد پرده باتواند. بزرگی گفت: که پیشین نشان و برکة، که اهل این کوی را ظاهر گردد، ولایت دل پدید آید در طریق آنست: کی مشایخ این کار قبول کند، و سخنان ایشان که اندرین کوی گویند خوش آید هر چند در نیابد.
همام حارث گوید که مرد فرا جنید گفت: کی پیران خراسان، بران یافتم، کی حجاب سه است: یکی حجاب خلق است، ددیگر دنیا و سدیگر نفس. جواب داد: این حجاب دل عامست دیگر خاص بچیزی محجوب بچیزی دیگر ایذ رویة الاعمال و مطالعة الثواب علیها و رویة النعمة.
شیخ الاسلام گفت: او که کردار خود بیند، دل او از اللّه محجوب بود، او که پاداش جوید بران و او که منعم بنعمت بیاورد یعنی بدیدن، دل او ازو محجوبست، نه کردار خود بین! که توفیق او بین! بر کردار خود و خود را در مجری قدر و خواست و حکم او بین! سزاءٍ حق او بین تا کردار فرا چشمت نیاید، و فضل او نه کردار خود، بامر او و بتوان خود بسنت. وانگاه از خود بمپسند تا آن خود بنه پسندی، ثواب طلب نکنی، خود همه منت او بینی.
واسطی٭ گفت: مطالبة الا عواض علی الطاعات من نسیان الفضل پاداش طاعات فرا چشم آمدن و طلب کردن ثواب، منة اللّه فراموش کردن است.
و هم واسطی گفت: ایاکم و لذات الطاعات، فانها سموم قافلة. و فارس بغدادی٭ گفت: حلاوة الطاعات والشرک سواء.
شیخ الاسلام گفت: کی تا از خود بپسندی، خوشت نیاید و لذت نیابی، و پسند از خود شرکست. طاعت بگزار، چنانک فرمانست بشرط علم و سنت، آنگاه از خود مپسند و به وی سپار، رپسند خود بروی دیو زن
اذا محاسنی اللائی اسر بهاهی
الذنوب، فقل لی کیف اعتذار
شیخ الاسلام گفت فی قوله عز و جل: یا عباد لا خوف علیکم الیوم الایه یخافون یوماً... الایه. جنید گفت کی فا بشران بن حامد گفتم: آن چه روز است؟گفت: از سه بیم بد نیست: یک خوف ماجری ددیگر خوف ماجنی، و سدیگر خوف اللقا. یکی بیم آنچ او را رفت در ازل، از بهر آنکه پوشیده، و او بنتوان دانست و بنه توان دید. و خوف آنکه چی بود. و چه خواهخد بود؟ وسیم بیم دیدار است.
شیخ الاسلام گفت: آن نه بیمست، که آن هیبت اجلال است مجنون عامری گفت:
اها بک اجلالاً و ما بک قدرة
علی ولکن ملاء عینی حبیبها
وانشدناه لنفسه
اها بک ان اها بک بعد علمی
بان مهابتی منکم نفور
فایاماً اقاسی بعد فیکم
فحبی صادق والخوف زور
و له ایضاً
اها بک الفوا بکم رهین
بنفسی الیوم محبوب مهاب
رضیت بما رضیتم ان تعادا
وان و صلا فقد عذب العذاب
وله ایضاً
اها بک لاقلی منی و لکن
اها بک هیبة الکلف الضنین
و کیف ورائکم ما عشت رائی
وحبک دینی و هواک دینی
جنید را پرسیدند: که فتوت چیست؟ گفت: انصاف طلب ناکردن قال اللّه تعالی، ولیعفوا و لیصفحوا انهم فتیه.
شیخ الاسلام گفت: فتوت بجوا مردی و آزادی زیستن است واخلق وواحق وواخود: آنچه واحقست: بتوان خود در بندگی بکوشی و آنرا پاداش و جزا نجویی، و از خود بنپسندی. وواخلق بعیب: که ار خوددانی یفگنی و برخود فضل دهی،و برادران خود را به ازان خواهی که خود را، و عیب ایشانرا، عذر و تاویل جویی و جرم بسوی خود افگنی و تسویل نفس خود و آرایش وی بنه پذیری.