شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
تضمین با غزل حافظ علیه الرحمه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( تضمین ها )
31

تضمین با غزل حافظ علیه الرحمه

کشیم از دل و جان عاشقانه منّت او
زنیم از دم او دم ز شکر نعمت او
به حق دلبری دلبر و عطوفت او
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
کنون که وقت گل و نهضت گلستانست
شراب قوّت زانوی باده خوارانست
شراب خوار سزاوار فضل و غفرانست
بهشت اگر چه نه جای گناهکارانست
بیار باده که مستظهرم به همّت او
نگار مهر جبینم منزه است از عیب
چو آفتاب که پاکست از پلیدی و ریب
به غمزه گفت مرا چون ز نخ کشید از جیب
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب
نوید داد که عامست فیض رحمت او
اگر تو طالب حق و حقیقت دینی
چرا به می زدگان خراب ننشینی ؟
نصیحتی کنمت از طریق خوش بینی
بر آستانۀ میخانه گر سری بینی
مزن به پای که معلوم نیست نیت او
منم که شارب خمرم ز بامداد الست
منم که کرده مرا عشق یار باده پرست
منم که ساغر می دم به دم گرفته به دست
مکن به نامه سیاهی نگاه بر من مست
که نیست معصیت و زهد بی مشیت او
نگار سرو قدم از تعلّق است آزاد
خلیل ماه رخم دلبریست نیک نهاد
محبتی ز محبت به جان و دل افتاد
چراغ صاعقۀ آن شراب روشن باد
که زد به خرمن من آتش محبّت او
دلا تو را چو نمانده است در زمانه ولی
چرا چنین ز گناهان خویش منفعلی
به طرۀ نبی و جعد گیسوان علی
نمی کند دل ما میل زهد و توبه ولی
به نام خواجه بکوشیم و فر دولت او
بنوش باده که دنیای دون به نیم جو است
برقص با دل خرم که موقع درو است
(کمال) بین ز بصیرت کنون که سال نو است
مدام خرقۀ حافظ به باده در گرو است
مگر زخاک خرابات بود فطرت او