105
تضمین با غزل حافظ علیه الرحمه
یار را در بر خود نغمه سرا می بینم
شمس جان با مه دل چهره گشا می بینم
رخ معشوق عیان در من و ما می بینم
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
طعنه بر بحر مزن ای کف امواج که تو
مشو از بهر ریا منکر حلّاج که تو
منما خویشتن ازدایره اخراج که تو
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
آنچه خواهی ز خداوند طلب کن از خویش
آنچه پیش آیدت آن چیز همی دان از پیش
فرق مگذار میان دل شاه و درویش
نیست در دایره یک نکته خلاف از کم و بیش
که من این واقعه بی چون و چرا می بینم
بت پرستی است چو آهنگ خدائی کردن
کفر محض است ز بت ساز جدائی کردن
گر چه گویند که ننگ است گدائی کردن
خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
دانش و بینش و هشیاری و فرهنگ و ادب
بحث و تحقیق حکیمانه در آثار عجب
مستی و بیخودی و شرب می از جام طرب
سوز دل اشک روان آه سحر نالۀ شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
گاه در جلوۀ رویت کنیم مست جمال
گه ز تاریکی مویت کنیم محو جلال
گهی از قامت موزون کشیم سوی کمال
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
یار من راه زن و راه زن دنیی و دین
شاه من سرو قد و مهروش و بی آئین
بوئی از جعد خم اندر خم آن ماه جبین
کس ندیده است ز مشک ختن و نافۀ چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
سنگ بر آینۀ عاشقِ صادق مزنید
کرم سان پیلۀ غفلت به تن خود متنید
چون ( کمال ) از دل و جان ریشۀ هستی بکنید
دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را زمحبان خدا می بینم

