شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
تضمین با غزل حافظ رحمة الله علیه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( تضمین ها )
26

تضمین با غزل حافظ رحمة الله علیه

جام شراب در کف و گیسوی یار هم
عشّاق جمله مست خدا مشکسار هم
در جان جان و خانۀ قلب نزار هم
دیدار شد میسر و بوسو کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
آن کس که عاشق است دلا پاکدامن است
از عشق روی یار معطّر چو لادن است
ورد زبان او همه این بیت احسن است
زاهد برو که طالع اگر طالع من است
جامم به دست باشد و زلف نگار هم
می ، می خوریم و دعوی مستی نمی کنیم
بی صلح کل ، اراده پستی نمی کنیم
چون مفتیان ، خیال پرستی نمی کنیم
ما عیب کس ، برندی و مستی نمی کنیم
لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم
هر کس نهال مهر خدا را به دل نشاند
در بحر عشق ، کشتی توحید را براند
این شعر را ز دفتر دل دلربا بخواند
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
از می جهان پر است و بت میگسار هم
ساقی بریز بادۀ گلرنگ آتشین
بر یاد آن نگار گل اندام مه جبین
تا گویمت ز لطف خداوند بی قرین
آن شد که چشم بد نگران بودی از کمین
خصم از میان برفت و سرشک از کنار هم
ای آن که در کمال نگارم ترا شکی است
می دان که فهم تو به خدا کم ز کرمکی است
اکنون که در محافل عشّاق بزمکی است
خاطر به دست تفرقه دادن نه زیرکی است
مجموعه ای بخواه و صراحی بیار هم
شاهی که برگذشت ز اطوار ، مرکبش
تاریک گشت روز من از زلف چون شبش
ساقی قسم به عزّت جاوید و منصبش
بر خاکیان عشق فشان جرعۀ لبش
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم
آنان که در ره تو دل از خویش کنده اند
در پیش بندگان تو همواره بنده اند
گویند این ترانه چو لب پر ز خنده اند
چون کائنات جمله به بوی تو زنده اند
ای آفتاب سایه ز من برمدار هم
دنیا و آخرت همه میدانِ عدل تست
در باغ دل شمیم گلستان عدل تست
عدل عدول میوۀ بستان عدل تست
گوی زمین ربوده چوگان عدل تست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم
ما را همیشه با دل مجروح گفتگوست
کای پر ز خون برای تو این عشق آبروست
نبود منوری به جز از شمس روی دوست
تا از نتیجۀ فلک و طور و دور اوست
تبدیل سال و ماه و خزان و بهار هم
ساقی بیار باده که در بزم گلرخان
گیرد « کمال » ساغری از دست دلبران
گوید به حق ساقی جان میر عاشقان
خالی مباد کاخ جلالت ز سروران
وز ساقیان سرو قد گلعذار هم