شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
تضمین به غزل حافظ علیه الرحمه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( تضمین ها )
31

تضمین به غزل حافظ علیه الرحمه

ای دلبر زمان که توئی اصل هر نماز
بیچارگان بین نگران سوی چاره ساز
محمودوار کن نظری جانب ایاز
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
هر کس که هست نطفۀ او خالی از خلل
داند که نور ایزدی و رهبر ملل
دارد همیشه ورد زبان نیز در غزل
فرخنده باد طالع نازت که از ازل
ببریده اند بر قد سروت قبای ناز
این عین اوست هیچ مگوئید این از اوست
این روی و موی جلوۀ آن نیک روی و موست
ای آن که دوستی تو همه بر عدوو دوست
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سوزان بسوز و ساز
این قصۀ عجب شنو از من که لطف یم
عاشق شدست در دو جهان بر وجودنم
انکارم ار کنند از این ، خلق دم به دم
از طعنۀ رقیب نگردد عیار کم
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
عاشق ز عشق خویش همیشه خجل ولی
از هجر گشته است دمادم کسل ولی
من اوفتاده جملۀ بارم به گل ولی
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
هر کس شناخت خویش ترا بی گمان شناخت
بر عارضت همیشه ز دل نرد عشق باخت
از راه دل به کوی تو جانا ، به جان شتافت
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
آن کس که برده است دل از ما بگو که کیست
آیا درون دلبر ما کرده است زیست ؟
گر هر سه دلربا و دلارام و دل یکیست
هر دم به خون دیده چه حاصل وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
در میکده چو بادۀ مهدی نمود جوش
رفتند عارفان سوی دکان می فروش
گشتند زاهدان زمان جمله باده نوش
صوفی ما که توبه ز می کرده بود دوش
بشکست توبه چون در میخانه دید باز
ساقی بریخت جام می ناب در زمان
گشتند می کشان همه مست و خراب از آن
دیدم ( کمال ) بی سر و پا همچو بیخردان
چون باده مست بر سر خم رفت کف زنان
حافظ چو دوش از لب ساغر شنید راز