شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
به مناسبت ورود پدرم از مکه معظمه به شیراز
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مخمس ها، مسدس ها و ... )
27

به مناسبت ورود پدرم از مکه معظمه به شیراز

خورشید بخت من به جهان آشکار شد
اندوه و غم چو شام سیه در فرار شد
هجران گشت و موسم بوس و کنار شد
شادی به جای غم به دلم استوار شد
زیرا از لطف حق سپری انتظار شد
آن دم ز جود و موهبت کردگار من
گردید طالع آن مه سیمین عذار من
بزدود رنج و غم ز دل داغدار من
بخشید خرّمی به تمامین جوار من
آنگه ز شوق دیدۀ من اشکبار شد
گفتم به دیده از چه سبب دُرِّ شاهوار
بر عارضم چو ابر بهاری کنی نثار
گفتا خموش باش که از دیدن نگار
می گریم همچو ابر در این لحظه زارزار
زین پاسخ متین دل من پر شرار شد
تا سرخ گل به صحنۀ بستان قدم نهاد
شوری به جان بلبل بی خانمان فتاد
از نغمه های خود دل خلقی نمود شاد
از شور عشق خرمن جان را به باد داد
تا از وفای خویش به قربان یار شد
اکنون که گشت گردش گردون به کام ما
مطرب بزن ترانۀ شادی به نام ما
ساقی بریز باده صافی به جام ما
تا از فلک رفیع تر آید مقام ما
می ده که گاه دیدن روی نگار شد
بابم چو به در و صحنۀ شیراز آسمان
به به که به در بر فلک این لحظه شد عیان
بابم چو سرو ، صحنۀ شیراز بوستان
به به که گشته سرو به بستان قدم زنان
زیرا ز مکه در وطنش پایدار شد
زیبد که جمله راز نهانی عیان کنیم
اشک مسرّت از صف مژگان روان کنیم
چون عندلیب چهچه زنیم و فغان کنیم
شرح فراق را ز برایت بیان کنیم
تا بنگری که روز به ما شام تار شد
شکر خدا که باز به شیراز آمدی
از بیت حق به خانۀ دل باز آمدی
با قامتی چو سرو سرافراز آمدی
الحق که با کرشمه و با ناز آمدی
به به چه بوسه ها به جبینت نثار شد
چشم « کمال » گشت منور ز روی تو
قلبش به اضطراب شد از عشق موی تو
دارد همیشه ورد زبان گفتگوی تو
تا از خدا کند طلب آبروی تو
چون آبروش از تو چنین برقرار شد