شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
درمولود مسعود حضرت اباعبدالله سلام الله علیه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مخمس ها، مسدس ها و ... )
15

درمولود مسعود حضرت اباعبدالله سلام الله علیه

مژده ای ازموکب فصل بهار آمد همی
پیک عشق از گردش لیل و نهار آمد همی
روح افزا رایج مشک تتار آمد همی
یا شمیم از جعد گیسوی نگار آمد همی
کاین چنین جان در بدن بی اختیار آمد همی
جمله مرغان چمن گشتند مدهوش و خراب
خاصه آن بلبل که گل کرده ز خونش کف خضاب
گفتم ای گل ازچه رو آزار بلبل با شتاب
می نمائی باز گو ؛ خندان مرا داد این جواب
وصل گل مستلزم آزار خار آمد همی
خیمه زد ابر بهاری بر فراز آسمان
دامنش بگرفت آن دم جمله اقطار جهان
ریخت بر دامن سپس اشکش به رسم عاشقان
گفتمش بهر که ریزی خون دل از دیدگان
گفت بهر آنکه حق را جان نثار آمد همی
عندلیب و سرو دیدم در کنار جوی بار
آن در افغانیّ و وان لرزان زشوق روی یار
گفتم از بهر که باشد مر شما را این شعار
پاسخ آمد بهر آن شه کز لقای کردگار
با لبی خندان و قلبی پر شرار آمد همی
حامی دین بحر احسان ، عرش حق را زیب و زین
قاسم جنات و دوزخ حکمران نشأتین
قلب زهرا پور حیدر مصطفی را نور عین
پادشاه عشق سلطان وفا یعنی حسین ( ع )
آن که دین حق ز عزمش پایدار آمد همی
مولدش باعث به خلق آدم و حواست او
هستیش موجد به هست جمله دنیاست او
بلکه خود او علّت ایجاد مافیهاست او
قاضی ملک قضا و ناظم اشیاست او
الحق او لایق به تاج افتخار آمد همی
دین یزدانی ز عزمش در جهان شد استوار
سنت احمد ز بزمش تا ابد شد پایدار
صولت حیدر ز رزمش شد به میدان آشکار
عصمت زهرا ز حزمش ماند اندر روزگار
مجتبیٰ مانند خلقش بردبار آمد همی
همچنان خالق که بی مثل است در ذات و صفات
تالیش نبود کسی از هر جهت در کائنات
در حقیقت از ازل هر ذره ای از ممکنات
قطره ای از بحر عشقش خورد زان آب حیات
در ره عشق خدا بی اختیار آمد همی
اوست دریای کرم بحر سخا ، کوه وفا
اوست محبوب خدا فرمانده ملک قضا
اوست شافی بر تمام دردهای بی دوا
اوست قلب عالم امکان به تصویب خدا
قلب در تن پادشاه تاجدار آمد همی
درفشان شد این چنین یاقوت لبهای رسول
گر نمائی پیروی هر چند از فرع و اصول
بی ولای او عبادت از کسی نبود قبول
روز محشر گردد از افعال زشت خود ملول
هر که از راه ولایش بر کنار آمد همی
در خصوص او ز عقل خویشتن کردم سئوال
از سوًالم گشت حیران در جوابم گشت لال
با زبان بی زبانی ناگهان گفت ای کمال
رتبۀ او کس نداند جز خدای ذوالجلال
زین جواب از شوق چشمم اشکبار آمد همی
مسئلت کردم ز عشق اندر خصوص شاه دین
تا مرا مخبر کند از سر عشق آتشین
داد پاسخ مر مرابا این کلام دلنشین
من حسین اللهیم کیشم نباشد غیر از این
چون حسین قربانی پروردگار آمد همی
قبلۀ عشاق یزدان کعبه ابروی اوست
بوی جنّت کمترین بو از شمیم موی اوست
جنّت عاشق نظر بر قامت دلجوی اوست
جمله قرآن وصف ذات و صورت نیکوی اوست
چون حسین ملک بقا را شهریار آمد همی
هر که را عشق حسین بن علی اندر سر است
بادۀ توحید او را روز و شب در ساغر است
بار عصیان ( کمال ) از کوه اگر افزون تر است
غم ندارد زان که در محشر حسینش یاور است
او گداسان بر در هشت و چهار آمد همی