شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غدیریه حضرت علی سلام الله علیه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مخمس ها، مسدس ها و ... )
17

غدیریه حضرت علی سلام الله علیه

بر خیز ساقیا می وحدت به جام کن
زان باده پر شرر سر هر خاص و عام کن
ما را خراب زان می کاس الکرام کن
نی سال و ماه و روز و شب آری مدام کن
کامروز بزم ساقی کوثر شد آشکار
ساقی بده مدام شراب از خم غدیر
تا از گنه زدوده شود خانۀ ضمیر
آنگه به زلف پر شکنت کن مرا اسیر
آن سان که در کمند به بندند یال شیر
چون نیست جز تو در دو جهان صاحب اختیار
ای دل بیا و وقت غنیمت شمر کنون
برملک جم منه دل کاین خود بود جنون
در جام جم بریز شراب و بنوش چون
این گردش زمانه و وین طشت واژگون
در گردشش نکرده کسی را امیدوار
گلشن چو مسجد است و ریاحین به گرد او
جمعی به سجده اند و گروهی به ذکر هو
گل ها نشسته حلقه زنان جمله روبرو
همواره بلبلان شده سرگرم گفتگو
از عشق روی و موی علی شاه تاجدار
بگذشت شام هجر و صباح شرف رسید
زین مژده هان ملک ز فلک صف به صف رسید
در پیش جبرئیل به شوق و شعف رسید
گفتا که عید اسعد شاه نجف رسید
شاهنشهی کزو کند اسلام افتخار
امروز روز عید و نشاط پیمبر است
کش افتخار نصب ولایت ز داور است
گویم اگر که منبرش از عرش برتر است
زیبد که دست او به کمربند حیدر است
چون سایۀ خدا شده بر فرقش آشکار
عقل نخست ، فخر رسل ، ختم انبیا
آن کو به مدحش آمده یٰسین و وَالْضُحیٰ
بگشود لب به معنی وَالْشَمْسُ و هَلْ اَتیٰ
مدح علی ز گفتۀ حق کرد بر ملا
تا شک دیگر کسی ننماید به روزگار
کی خلق ، جانشین من امروز حیدر است
تاج ولایتش ز خداوند بر سر است
حکم قضا و قدر قدر را مقدّر است
امرش چو امر من همه تا روز محشر است
حبّ وی است جنّت و بغض وی است نار
خود گر چه ممکن است ولی واجب الوجود
واجب نموده طاعت او را به هر وجود
مدحتگرش خدا و کتابُ اللَهَشْ درود
بی شک وجودش ارنبدی هیچگه نبود
این گردش زمانه و وین لیل وین نهار
شاهی که گشت صانع سبحان مدیح او
زیبد که گر بود ذبیحُ الله ذَبیح او
قرآن ، معرف حرکات ملیح او
جان در بدن ز شوق کلام فصیح او
دارد ز نوش چشمۀ کوثر هزار عار
دست من و سخای تو ، یا مرتضی علی
چشم من و لقای تو ، یا مرتضی علی
قلب من و ولای تو ، یا مرتضی علی
جان من و هوای تو ، یا مرتضی علی
ما را ز خادمان در خویشتن شمار
ای کان جود ، بحر کرم ، میر مؤمنین
ای شاه عشق و مونس دلهای عاشقین
تأیید کن به لطف و کرم خیل مسلمین
تا جمله عاشقانه بپویند راه دین
با نور عشق مهدی دین ختم هشت و چار
این خلق جملگی شده مرهون خوان تو
خیل رسل به روز جزا در امان تو
باشد « کمال » بنده ای از دوستان تو
لایق نباشد آن که نماید بیان تو
آنجا که مدحت تو نمودست کردگار
از بذل و جود پیر مغان ساقی بقا
دیدم به چشم دل رخ زیبای مرتضی
ناجی شدم ز مرحمت شاه اولیا
خوردم ز دست اطهر او باده لقا
دستم گرفت عشق شهنشاه روزگار