شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
نیست نوری غیر نور عاشقان
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مثنویات )
115

نیست نوری غیر نور عاشقان

یار من از دل همی گوید مدام
پا برهنه در حریم من خرام
تا ز جام عشق سر مستت کنم
فانیت گردانم و هستت کنم
از می توحید هشیارت کنم
طالب دیدار دلدارت کنم
ناتوانی را توانائی دهم
جاهلی را رسم دانائی دهم
از شراب معرفت سیرت کنم
در حریم خود زمین گیرت کنم
بنگرم با چشم خود از چشم تو
خشم گیرم با بدان از خشم تو
بشنوم با گوش خود از گوش تو
کاربندم هوش خود از هوش تو
سرد سازم بر دلت دنیای دون
واقفت سازم به سر کاف و نون
گویمت سری ز سر انبیا
گویمت رمزی ز رمز اولیا
تا بدانی در زمین و آسمان
نیست نوری غیر نور عاشقان
بر «کمال» و بر همه خلق خدا
معطی است و حاکم است و رهنما