شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
این همه بذل است و جود است و عطا
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مثنویات )
84

این همه بذل است و جود است و عطا

ساقیا می ده ز مینای جلال
تا شوم دیوانه و مست جمال
بعد از آن جاری نما در بیخودی
از زبانم رازهای سرمدی
من چه می گویم کنون ای شاه دل
جلوه داری در میان آب و گل
از رگ گردن به من نزدیکتر
هست آیا غیر تو شخص دگر؟!
این که می گوید بگو بر گو که کیست؟
جز تو چون غیر از تو کس مختار نیست
چون ندارم ز اختیارات اختیار
پس چرا نسبت دهم بر خویش کار
چونکه دانستم یقین فاعل تویی
پس ز خود انداختم ننگ دوئی
من اگر گمراهم و گر مهتدی
مهر این و آن، تو بر جانم زدی
موج دریای تو ای دریای جود
بی عنایاتت کجا دارد وجود
گاه بالا گاه پستم می کنی
گه خمار و گاه مستم می کنی
گاه خندان گاه گریانم کنی
گه مریض و گاه درمانم کنی
گه به مسجد می بری گه در کنشت
گه به دوزخ می کشی گه در بهشت
این همه فضل است و لطف است و سخا
این همه بذل است و جود است و عطا
هر چه هست آن موج های بحر توست
هر چه هست آتار لطف و قهر توست
پس تو پیدایی ز لطف و قهر خویش
پس تو داری جلوه ها در بحر خویش
پس تویی عاشق به روی خویشتن
پس تویی اندر لباس ما و من
کیف مدالظل به قرآن شد گواه
که نباشد غیر انوار اله
حضرت سجاد (ع) زین العابدین
پیشوا و قبله گاه عارفین
در ابی حمزه نمودی این دعا:
«کی خداوند خبیر از سر ما
خیر تو نازل به سوی ما شود
شر ما صاعد به سوی تو بود»
او نداده شر خود نسبت به رب
چون امام است او نگه دارد ادب
عاشقان را این بود معیار کار
که نمی بینند جز خوبی ز یار
لیک می دانند باشد از خدا
رنج و راحت آنچه آید پیش ما
این دعا را جمله شب های صیام
در سحر خوانده به سوز دل امام (ع)
«کی خدای مخبر از سر و علن
طرفه ایمانی عنایت کن به من
که مباشر قلب من باشد به آن
تا بدانم آنچه از سود و زیان
می رسد بر من ز تو باشد یقین
تو برای من نوشتی آن و این
پس کنی راضی مرا در زندگی
آنچه ام قسمت دهی در بندگی»
بر روان پاک آن نیکو امام
باد از ما هر زمانی صد سلام
که به ما اسرار عشق آموخته
چشم ما را بر حقایق دوخته
تا بدانیم از سر صدق و صفا
لا مؤثر فی الوجود الا خدا
بعد از این از باده توحید ذات
پر کنیم از جان و دل جام صفات
ساقی جان را ز دل قربان شویم
آنچه اندر وهم ناید آن شویم
لاجرم آن عاشقان پاک دل
خیمه را بیرون زدند از آب و گل
در امام خویشتن فانی شدند
از خودی مردند و ربّانی شدند
زین سبب فرمود شاه معنوی
در کتاب مستطاب مثنوی
(عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد)
سعدی فرزانه آن شیخ اجل
اینچنین فرمود در ضمن غزل،
«خرمم چون این جهان خرم از اوست
عاشقم بر عالم و عالم از اوست»
من نگفتم جبر یا تفویض هست
این نمی داند مگر بی خویش مست
که به جز او نیست موجودی دگر
تا کند ظاهر دمی از خود اثر
این همه آثار لطف و قهر اوست
نهرها جاری ولی از بحر اوست
عارف ربّانی آن پیر هرات
که چشید از باده آب حیات
گفت در ضمن مناجات خدا
این سخن را از سر صدق و صفا:
(مجرمم لیک هستمی از دوستان
کاسنی تلخ است و هست از بوستان)
خواجه شیراز آن مجذوب حق
که به شعرش برده از شکر سبق
گفت: اگر چه نیست ما را اختیار
در گناه خویش اندر کار و بار
لیک من نیکو نگهدارم ادب
این گنه را نادهم نسبت به رب
پس بدانید ای گروه با صفا
نیست موجودی به جز ذات خدا
آرزو دارم که همواره «کمال»
غرق باشد در بحار ذوالجلال