شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حضرت محمد رسوال الله (ص)
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مثنویات )
132

حضرت محمد رسوال الله (ص)

باز ساقی جام دیگر ساز کرد
بر دلم ابواب رحمت باز کرد
نرگس مستش شراب ناب داد
جسم و جان میکشان را تاب داد
خنجر ابروش، چون خونریز شد
جام چشم از خون دل لب ریز شد
از رخ خود عاشقان را جام داد
اهل دل را از خدا پیغام داد
عاشقان را داد از نو جام عشق
تا به عشرت بگذرد ایام عشق
شد رجب ایام عشق عاشقان
زین سبب می می کشند از جان جان
جان جان ساقی است آن مست الست
باد قربان وجودش هر چه هست
آنچه می بینم در عالم مست اوست
نور هستی جملگی از هست اوست
کفر و ایمانست موی و روی او
مؤمن و کافر دوان در کوی او
خوان عامش رحمهٌ للعالمین
فضل خاصش خاصهٌ للعاشقین
من چه گویم آن شراب ناب رب
رحمتش سبقت گرفته بر غضب
این چنین فرمود مولانای دین
شاهباز ملک عرفان و یقین:
«عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد
ای عجب، من عاشق این هر دو ضد»
هر دو عالم از جمالش جلوه گر
شمس رویش باعث شمس و قمر
عارفانش محو دریای وجود
عاشقانش مست مینای شهود
کشتگانش غرق دریای فنا
نیست زانها هیچ پیدا جز خدا
لااِلهَ یعنی ایشان در فنا
هست اِلا اللّه ایشان را بقا
فانی از خویشند و باقی از خدا
پس بود حق ظاهر اندر چشم ما
یک دو بیند شخص احول از شکی
غیر احوال حق نبیند جز یکی
آن صدا از نی ولی نبود ز نی
شیشه بیرنگ است و رنگ از آن می
نائی اندر نی دمد نی بی صداست
شیشه صافست و از این رو می نماست
می کشان از جام حق می می زنند
طعنه بر تخت جم و کی می زنند
چشم ساقی می به رندان می دهد
لعل او نُقل فراوان می دهد
خاصه روز بعثت آن شاه دین
احمد مختار ختم مرسلین
رحمة للعالمین دریای جود
کز شعاعش شد عیان ملک وجود
چون به شأنش آیت لولاک شد
نور رویش باعث افلاک شد
چون ز لعل خود دُرِ معنی به سفت
بنگرید آن دم به یارانش چه گفت:
«من بدم پیغمبر و مولای دین
بود آدم در میان ماء و طین
اولین خلق خدا نور من است
خلق عالم ها به دستور من است
نفس من باشد علی مرتضی
کو بود آئینۀ ایزد نما
نور او با نور من چون واحد است
شاهد من پس علی را شاهد است
هر که رویش دیده، دیده روی من
هر که سویش رفت آمد سوی من
هر که بیند در جهان روی مرا
بی گمان دیدست او روی خدا
چارده مظهر گرفتم از خدا
تا شوم خلق جهان را رهنما
اول و هم آخر و اوسط منم
قلزم ذخار و بحر و شط منم
ساقی و مینا و جام و باده ام
دلربا و دلبر و دلداده ام
اول و آخر محمد (ص) بوده ام
باطن و ظاهر محمد (ص) بوده ام
«هر که فانی شد به بحر جود من
گشت باقی از شعاع بود من»
ساقی ما آنکه باشد دلربا
هست ما را مظهر ذات خدا
چون علی موسی الرضا نور خداست
پس دلش آئینه ای ایزد نماست
از جبینش نور یزدان منجلی است
دست او دست خدا یعنی علی است
خط و خالش خط قرآن مجید
عاشقان را قامتش نخل امید
گیسوانش گیسوانش مصطفی (ص)
ابروانش ذوالفقار مرتضی (ع)
عزم ره رفتن چو آن مولا کند
صد قیامت قامتش بر پا کند
لعل او باشد شراب زنجبیل
نطق او باشد زلال سلسبیل
چشم او میخانۀ روز الست
کز نگاهش صد چو من افتاده مست
خال رویش مرکز کون و مکان
جعد مویش بسته پای عاشقان
تیر مژگانش خدنگ دل شکافت
اشک چشمانش شراب ناب صاف
ای رفیقان اینکه این سان دلبر است
روی خوب شاه مردان حیدر است
هست از عزت سلیمانی کریم
هست از دولت شهنشاهی عظیم
دامنش گیرید و ترک جان کنید
نفس خود را در رهش قربان کنید
هر که شد در راه عشق او شهید
شد رها از خویش و در جانان رسید
ای خوشا روزی که از الطاف شاه
بر درش قربان شود این رو سیاه
من به خود گویم گران جانی مکن
گوسفند پیر قربانی مکن
باز می گویم سلیمانی غفور
می پذیرد هدیه ای از دست مور
زانکه جود اوست عین جود هو
حق عنایت می کند از دست او
بر «کمال» از جود احسان می کند
گوسفند پیر قربان می کند