شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
گل و بلبل
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( مثنویات )
89

گل و بلبل

حدیث آن گل و بلبل شنیدم
سر خود را به جیب خود کشیدم
شده بلبل ز عشق گل غزلخوان
ولی گل کرده روی خویش پنهان
اگر چه ناز باشد کار هر گل
نیاز آمد دوای درد بلبل
ندارد از خودش گل رنگ و بوئی
ندارد بلبل از خود گفتگوئی
گل و بلبل بود مخلوق یزدان
دل هر دو به دست پاک جانان
گل و بلبل ندای حق شنیده
به جز حق چیز دیگر را ندیده
گل و بلبل بود چون آلت حق
از ایشان جلوه دارد حق مطلق
همه عالم نشان کردگار است
گهی بر جلوه گل، گاه خار است
مبین غیر از خدا از روی مخلوق
که گاهی عاشق است و گاه معشوق
گهی در کسوت گل جلوه گر شد
گهی از صوت بلبل نوحه گر شد
گهی مجنون شد و گه گشت لیلی
گهی وامق شد و گه گشت عذرا
گهی شد احمد (ص) و گاهی علی (ع) شد
گهی پیدا ز مرآت ولی شد
گهی بیدل شد و گه دلربا شد
گهی او و گهی من گه شما شد
گهی در اولیا او رهنما گشت
گهی بر انبیا صوت و ندا گشت
محمّد (ص) ختم و سالار رسولان
که جاری بر زبانش گشت قرآن
کند کار خدائی هر زمانه
فنا گشته است و نبود در میانه
اگر تو جسته ای بر وی توسل
همی دان کرده ای بر حق توکل
«کمال» از فضل او مست و خرابست
همیشه غرق دریای شراب است