شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بیا بنشین به پهلویم زمانی
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
37

بیا بنشین به پهلویم زمانی

بزن مطرب ز روی مهربانی
بده ساقی شراب ارغوانی
که تااز لذت دیدار معشوق
همی یابم حیات جاودانی
خدایا خوانده ام در مکتب عشق
ز روی دوست ابواب معانی
دمادم ریز در جامم می صاف
که تا یابم ز مستی زندگانی
چو می بوسم لبت رااز سر شوق
بخوانم از دلت راز نهانی
اگر چه پیر و سست و ناتوانم
ز سر گیرم ز عشقت نوجوانی
الا ای پیک یار مهربانم
مرا در پای حضرت کی رسانی
بگوئید آن دل آرام زمان را
چرا از من نهانی چون عیانی
جهان را گشتم و آخر بدیدم
به چشم دل که تو جان حهانی
نه بیند کس تو را اندر مکانی
برای آن که شاه لامکانی
ز هجرت سوختم جانا به عمری
بیا بنشین به پهلویم زمانی
توئی ای جان جان نطق و بیانم
نباشد بنده را نطق و بیانی
چو عالم جمله خوان نعمت تست
مران از خوان لطفت میهمانی
به پیشت شرح حال قلب خونین
نمی گویم چو تو خود نکته دانی
اگر نوشانیم زان می که داری
نماند از غم و رنجم نشانی
گرفتم کیش و دین می پرستی
که تا شاید مرا زان می چشانی
نخواهم رفت هرگز من ز کویت
اگر روز و شبم از در برانی
الا ای نوگل خندان خوشبوی
ز عشقت می کند بلبل فغانی
بزن از ابرویت تیری به قلبم
که دارد چون تو از ابرو کمانی
( کمال ) از نور رویت شد هدایت
چو تو شمس زمین و آسمانی