شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
پژواک
هوشنگ ابتهاج (سایه)
هوشنگ ابتهاج (سایه)( غزل )
289

پژواک

دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است
بهای درنشود گم اگرچه در خاک است
ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده ی پاکیزه دامنان پاک است
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالاک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادراک است
سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چرا چاک است
رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی باک است
صفای چشمه ی روشن نگاه دار ای دل
اگر چه از همه سو تند باد خاشاک است
صدای توست که بر می زند ز سینه ی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژواک است
غروب و گوشه ی زندان و بانگ مرغ غریب
بنال سایه که هنگام شعر غمناک است
دل حزینم ازین ناله ی نهفته گرفت
بیا که وقت صفیری ز پرده ی راک است