شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
گل افشان خون
هوشنگ ابتهاج (سایه)
هوشنگ ابتهاج (سایه)( غزل )
142

گل افشان خون

بلندا سرما که گر غرق خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی نشد سرنگونش
تناور درختی که هر چه ش ببری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیینه ی آسمان واژگونش
بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
ز چندی و چونی برون رفت و آخر
دریغا ندانست کس چند و چونش
خوشا عشق فرزانه ی ما که ایدون
ز مجنون سبق برده صیت جنونش
از آن خون که در چاه شب خورد بنگر
سحرگاه لبخند خورشید گونش
خم زلفش آن لعل می نماید
نگر تا نپیچی سر از رهنمونش
بهارا تو از خون او آب خوردی
بیا تا ببینی گل افشان خونش
سماعی است در بزم او قدیسان را
دلا گوش کن نغمه ی ارغنونش
به مانند دریاست آن بی کرانه
تو موجش ندیدی و دیدی سکونش
نهنگی بباید که با وی بر آید
کجا سایه از عهده آید برونش