شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۲ - فی مذمه الدنیا
همام تبریزی
همام تبریزی( مثنویات )
115

شمارهٔ ۱۲ - فی مذمه الدنیا

آرزوهاست در دلت پنهان
انها من سلاسل الشیطان
که به دوزخ بدان کشند تو را
ان تکن منکر فسوف ترى
دل به دنیا چو مشتغل گردد
جوهرش تیره تر ز گل گردد
دل که می گردد از هوا خالی
از محبت می شود حالی
دل که می گردد اندرو گله یی
دل مخوانش که هست مزبله یی
کوه اندوه می نهی بر دل
تا کنی قطعه یی زمین حاصل
دل که معشوق او مدر باشد
آن دل از عشق بی خبر باشد
سیم کان روغن چراغ دل است
زر که آب روان باغ دل است
هر که این هر دو را کند حاصل
روشن و تازه باشد او را دل
لیک شرح دل عوام است این
وصف انسان ناتمام است این
هر که از آفتاب نور الله
دل و جانش منور است چو ماه
در پی سیم و زر کجا پوید
روشنایی ز نور حق جوید
حرص و دل هر دو در یکی سینه
روی زنگی ست پیش آیینه