شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
درآمد
حمید مصدق
حمید مصدق( درفش کاویان )
144

درآمد

شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکون ساکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگارکودکی
دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها
به چشمم نقش می بندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
به چشم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
ز مهر افکنده سایه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر این گونه دشمنکام
دریغ از کودکی
آن دوره آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
سر آمد روزگار کودکی اینک دراین دوران دراین وادی
نه دیگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
و من بی مام تنها مانده در دشواری ایام
تو اما مادر من مادرناکام
دلت خرم روانت شاد
که من دست نیازی سوی کس هرگز نخواهم برد
و جز روح تو این روح ز بند آزاد
مرادیگر پناهی نیست دیگر تکیه گاهی نیست
نبودم این چنین تنها
و ما در دل شبها
برایم داستان می گفت
برایم داستان از روزگار باستان می گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پیکار
نگه بیدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان کاوه را می گفت
در آن شب داستان کاوه آن آهنگر آزاده را می گفت