شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۶۰۳
حکیم نزاری
حکیم نزاری( غزلیات )
42

شمارهٔ ۶۰۳

فراموش کردم بلاد و دیار
که برگشت بخت و بیفتاد کار
گرفتار گشتم به دامِ بلا
چه دامی بلایی سیه تاب دار
کمندش لقب باشد و زلف نام
خطِ استوا بر پسِ پشتِ یار
به مارِ سیاهش تشّبه کنند
اگر چه گزاینده نَبوَد چو مار
به شب نیز هم انتسابش کنند
ولیکن شبی دل گرفته ست و تار
نمی گویم از خال و لب کز شکر
برآورده از رشک و غیرت دمار
ز چشمانِ مستش چه گویم که کرد
به هر ناوکِ غمزه صد دل فگار
کنارش گرفتم چنان در میان
که گویی ندارد میانش کنار
به صد رنگ دستان برون آورد
ز دستانِ سیمیان به رنگ و نگار
قضا چون چنین می رود بر سرم
ز دستم برون می رود اختیار
درین ورطۀ مشکل ای مدّعی
ملامت مکن بر نزاری ِ زار