شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
روی در روی سیاهی
فریدون مشیری
فریدون مشیری( آه، باران )
87

روی در روی سیاهی

روی در روی سیاهی
ایستاده، راست
یکه و تنها، تمام شب
در کلامش، نور
بر زبان، آتش
برلبش، فریاد:
شمع.
*
شعله افزون می کند گر سر به تیغش بر زنند!
تیرگی گم می شود چون شمع ها روشن کنند.
راست ــ هم چون شمع ــ خواهد ایستاد آیا
روی در روی سیاهی
یک تن از این جمع؟