شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
دیگران کاشتند و ...
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( گزیده اشعار )
190

دیگران کاشتند و ...

شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار
در سر راه دید مزرعه ای
که در آن بود مردم بسیار
اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود
دانهٔ جوز در زمین می کاشت
که به فصل بهار سبز شود
گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می زنی چندین؟
پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می کنی به زمین
جوز ده سال عمر می خواهد
که قوی گردد و به بار آید
تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟»
مرد دهقان به شاه کسری گفت:
« مردم از کاشتن زیان نبرند
دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند»