شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
گفتار مردی صوفی از روزگار خود
عطار
عطار( عذر آوردن مرغان )
128

گفتار مردی صوفی از روزگار خود

صوفیی را گفت مردی نامدار
کای اخی چون می گذاری روزگار
گفت من در گلخنی ام مانده
خشک لب ، تر دامنی ام مانده
گردهٔ نشکستم اندر گلخنم
تا که نشکستند آنجا گردنم
گر تو در عالم خوشی جویی دمی
خفتهٔ یا باز می گویی همی
گر خوشی جویی، در آن کن احتیاط
تا رسی مردانه زان سوی صراط
خوش دلی در کوی عالم روی نیست
زانک رسم خوش دلی یک موی نیست
نفس هست اینجا که چون آتش بود
در زمانه کو دلی تا خوش بود
گر چو پرگاری بگردی در جهان
دل خوشی یک نقطه کس ندهدنشان